۱۱ فروردین ۱۳۸۸

همینجوری!

روز...شب
خوب...بد



این روزها خوبم...
یعنی چون مثل همیشه ام فکر میکنم که خوبم... شاید هم چون تا حالا فکر نکردم که خوبم یا نه، و الان که باز همونطوریم ، فکر میکنم که خوبم و همه خوبند واوضاع خوبه و چه خوب که همه خوبیم وبه هر حال خدا رو شکر!
ولی این شبها یه جوریم! یعنی مثل همیشه نیستم... اسمش میشه چی؟ بد بودن؟! ... یا خلاف همیشه بودن؟
یه حس دل تنگی بدجوری میاد سراغ دلم ...
اثرات فصلها بر خصوصیات اخلاقی ثابت شده است (تغییرات فصلی خلق)
تغییرات شبانه روزی خلق رو هم میشه با سطح کورتیزول خون توجیه کرد...
ولی این حد تغییر رو هیچوقت در خودم تجربه نکرده بودم!
با اینکه از سکون خوشم نمیاد ، ولی تغییر به این حس نا ماًنوس هم اصلا خوشایند نیست... اصلا...!
ولی امیدوارم به یه تغییر دیگه؛ شاید این بار در خلاف جهت قبلی ...

فقط یک جمله!

"دوستت دارم"


بعضی جمله ها "تازه" نیستند.... ولی "کهنه" هم نمیشوند!
گاهی تلنگری کافیست ، تا همچنان بعد از بارها گفتن یا شنیدنشان ، حس "تازه شدن" را در وجود آدمی برانگیزند.
گاهی شوقی وصف ناپذیر...
گاهی یک لبخند، یا اشک ؛ بر جای مانده از خاطرات گذشته...
گاهی خیالی خوش ؛ با امید به آینده...
حسی مشترک در سه دوره زمانی متفاوت... فقط با یک جمله...
"دوستت دارم."

۲۵ اسفند ۱۳۸۷

بازارهای محلی







تصاویری از بازار محلی رامسر

این بار با شور و هیجان بیشتری به این مناظر نگاه میکردم... نه به عنوان جزئی از شهرم؛ حس مالکیت و تعلق خاطرم بیش از اینها بود...شاید چون آدم از هرچه که دور میشه در نظرش بیشتر جلوه میکنه....
از خانومی که ماست میفروخت پرسیدم: میتونم عکس بگیرم؟
دستی به روسریش کشید ودر حالیکه موهایش را مرتب میکرد، گفت:
"آخه امروز سر و وضعم مناسب نیست" ( فکر کرد میخوام از خود اون خانوم عکس بگیرم)
و با خنده رو به یکی از خانومهای همکارش کرد و- با همون صدای بلند که مطمئن باشه من بشنوم - گفت:
" یه امروز که لباس مناسبی نپوشیدم میخواد ازم عکس بگیره"
شاد بود....
بعضی حسها اینطوریه دیگه ؛ 60 ساله یا 20 ساله نمیشناسه؛ ربطی به مقام اجتماعی هم نداره ؛ درسته که همیشه و در همه، به یک شکل نشون داده نمیشه....ولی در اصل یکیست....








۲۲ اسفند ۱۳۸۷

کلزا


اخیرا بخاطر مسائل کاری، سفر کوتاهی داشتم به ساری.
مناظر چشم نواز شمال در این فصل سال فوق العاده است.
این عکس در حال عبور از مزارع کشاورزی اطراف بابل گرفته شده.

اسم این گلهای زرد ، ظاهرا،"کلزا" است که جزء دانه های روغنی محسوب میشه.
نکته جالبی که دوستی برام گفت این بود که در اون مناطق، کشاورزی کار اصلی بسیاری از مردم است و به همین خاطر محصولات مختلف کشاورزی را متناسب با فصل میکارند و در واقع ، زمین هیچوقت بیکار نمیمونه اونجا!


( این مورد رو توی شهر خودمون و به سمت گیلان کمتر میبینم که از زمین کشاورزی بجزفصل برنج کاری، در سایر فصول جهت کاشت سایر محصولات کشاورزی هم استفاده بشه)

۱۸ اسفند ۱۳۸۷

اقتصاد

مدتی بود که دنبال مقاله ای میگشتم که علت بحران اقتصادی آمریکا رو بطور ریشه ای و به زبان ساده توضیح بده... تا اینکه این مطلب رو خوندم...خیلی بهم چسبید!

بحران اخیر موسسات مالی امریکا از نظر ابعاد بزرگترین بحران مالی تاریخ بشریت است. ممکن است نتایج این بحران به بدی بحران مشابه سال 1929 امریکا نباشد، گرچه این بحران به احتمال بسیار امریکا را به رکود اقتصادی خواهد کشاند. برای درک ابعاد این بحران کافی است که فقط به ابعاد دارایی های شرکت هایی که دچار مشکلند توجه کنید. شرکت لمن برادرز بیش از 600 میلیارد دلار بدهی در تراز حساب خود دارد و برای ممانعت از گسترش بحران این شرکت به بقیه بازار (و حتی بعد اعلام ورشکستگی این شرکت در روز دوشنبه)، این شرکت (با پشتیبانی فدرال رزرو) به میزان 138 میلیارد دلار از شرکت جی پی مرگان قرض گرفته است. شرکت دیگری که تنها چند ساعت تا ورشکستگی فاصله دارد AIG است که به مراتب بزرگتر از لمن برادرز است و در حقیقت بزرگترین شرکت بیمه امریکاست. یا دو شرکتی فنی می و فردی مک سرمایه ای بالغ بر 5000 میلیارد دلار در تراز خود دارند که به مشکل برخورده اند و دولت فدرال به کمک آنها رفته است.
سوال این است که ریشه این بحران چیست؟ و این بحران چگونه شروع شده است؟
سعی من آن است که در این یادداشت جوابی تا حد ممکن ساده و خلاصه به این سوال بدهم.
نکته اول: یکی از مهمترین وظایف دولت همانگونه که در این یادداشت شرح داده ام به حداقل رساندن نوسانات اقتصادی است. واقعیت این است که اقتصاد کلان یک مملکت به آرامی رشد نمی کند. گاهی با رکود مواجه می شود و گاهی با رشد بسیار سریع. نه رکود خوب است و نه رشد سریع تر از روند درازمدت(دلیلش بماند برای یادداشت های دیگر). وقتی کشوری در حالت رکود است (یعنی تولید ناخالص داخلی کمتر از روند درازمدت آن است) دولت آن کشور یا مخارج خود را افزایش ویا مالیاتها را کاهش می دهد. بانک مرکزی آن کشور از سوی دیگر ممکن است نرخ بهره را کاهش دهد.
نکته دوم: نرخ بهره در حقیقت قیمت وام دریافتی از بانکها است. اگر نرخ بهره کاهش یابد وام گرفتن ارزانتر می شود. به همین دلیل وقتی نرخ بهره کاهش می یابد مردم بیشتر وام می گیرند و با آن سرمایه گذاری می کنند. یکی از بزرگترین فرم های سرمایه گذاری در امریکا هم سرمایه گذاری در خرید و ساخت مسکن است.
نکته سوم: اکثریت قریب به اتفاق امریکائیان در هنگام خرید خانه وام می گیرند. ارزش وام خانه هم گاهی تا 95% ارزش خانه است. مثلا برای خرید خانه 500 هزار دلاری به بیش از 25 هزار دلار آورده نیاز نیست و بقیه ارزش خانه، وام است. (البته اگر آورده بالاتر باشد نرخ بهره بانکی اعمال شده کاهش می یابد و .. )
نکته چهارم: وقتی که فرد وام گیرنده به هر دلیل قادر به پرداخت اقساط خرید خانه نیست بانک وام دهنده خانه وی را تصاحب می کند.
نکته پنجم: نرخ بهره دریافتی توسط مشتری به اعتبار وی بستگی دارد. هر چه اعتبار کمتر باشد نرخ بهره دریافتی بیشتر است.
نکته ششم: وقتی نرخ بهره افزایش یابد احتمال بازپرداخت اقساط وام کاهش می یابد و احتمال مصادره خانه به وسیله بانک افزایش می یابد.
داستان بحران اقتصادی امریکا از سپتامبر 2001 شروع می شود. بعد از حمله به برجهای تجارت جهانی و به دلیل اینکه به ناگهان شوک عظیمی (روانی و ناشی از عدم اطمینان به آینده) به بازارهای مالی وارد شده بود و ترس ناشی از رکودی که ممکن بود به همین دلیل عدم اطمینان از شرایط بازار ایجاد شود، دولت امریکا و بانک مرکزی (فدرال رزرو) این کشور وارد عمل شدند. (واکنش دولت امریکا بماند برای بعد و به این بحث ربطی ندارد).در سال 2001 فدرال رزرو نرخ بهره (بین بانکی)را کاهش داد به طوری که نرخ بهره از حدود 6 درصد در مدت کوتاهی به یک درصد کاهش یافت. از نرخ بهره بازار به تبع این کاهش به صورت کم سابقه ای کاسته شد و (چون بهای وام کاهش یافت) تقاضا برای وام (مخصوصا برای خرید خانه)افزایش پیدا کرد. در نتیجه، تقاضا برای خرید مسکن در امریکا افزایش یافت. از سوی دیگر عرضه مسکن نمی تواند سریعا افزایش یابد(برای افزایش عرضه به زمان نیاز است که به این موضوع برمی گردیم). افزایش تقاضا (و عدم واکنش سریع عرضه) باعث افزایش قیمت مسکن در امریکا شد.وقتی قیمت خانه در حال افزایش است بانک اعتباردهنده نگران بازپرداخت اقساط وام توسط خریدار خانه نیست. دلیل آن هم ساده است: اگر خریدار خانه به هر دلیل قادر به پرداخت اقساط خرید خانه نباشد خود خریدار خانه را به قیمت بالاتر می فروشد و یا بانک وام دهنده خانه وی را تصاحب می کند (و عملا کسی ضرر نمی کند، نه بانک و نه مشتری). اهمیتی هم ندارد که مشتری بانک با اعتبار باشد یا کم اعتبار. به همین دلیل و از سال 2003 تا 2005 بانکهای امریکا با شرایط بسیار آسانی اقدام به وام دادن کردند. به ویژه آن افراد کم اعتباری که در شرایط عادی قادر به دریافت وام نبودند قادر به دریافت وام شدند. (بازار وام به افراد کم اعتبار اصطلاحا Subprime Market) نامیده می شود. بانکها هم با خوشحالی به این افراد وام می پرداختند.داخل پرانتز: وقتی قیمت خانه شروع به افزایش می کند، علاوه بر خریدار معمولی مسکن، تقاضای دلالانه برای مسکن نیز افزایش می یابد. همین اتفاق و در سالهای فوق الذکر در امریکا افتاد. خریدارنی از چهار گوشه جهان (از برزیل و ژاپن و نروژ ...) و به امید فروش مسکن به قیمت بالاتر اقدام به خرید خانه کردند که همین باعث افزایش بیشتر تقاضا و افزایش بیشتر قیمت مسکن می شود (شبیه یک فیدبک مثبت عمل می کند).
پرانتز دوم: در امریکا چند نوع موسسه مالی وجود دارد. بانک های سپرده گذاری (شبیه بانک سر کوچه) که مردم در آن حسابهای پس انداز باز می کنند. و بانک های سرمایه گذاری مانند همین لمن برادرز که سرکوچه شما نیست. در امریکا وقتی شما وامی می گیرید، بانک سپرده گذاری سر کوچه شما، این وامها را به صورت بسته ای در می آورد و آنرا به بانکهای سرمایه گذاری می فروشد. موسساتی مانند فردی مک و فنی می هم این وامها را تضمین می کنند.
برگردیم به اصل داستان:
گفتیم که نرخ بهره کاهش پیدا کرد، تقاضا برای مسکن افزایش یافت و قیمت خانه هم افزایش می یافت...افزایش قیمت به تدریج و با کمی تاخیر عرضه مسکن را در امریکا افزایش داد. ساخت و ساز مسکن به تدریج به حدی افزایش یافت که به تدریج از تقاضا برای مسکن بیشتر شد (سال 2006). و در نتیجه انبوهی از خانه های ساخته شده بدون تقاضا ماند(از این قسمت داستان که مردم به هنگام کاهش تقاضا و قیمت در برابر کاهش قیمت مقاومت می کنند و آن را تا می توانند نگه می دارند می گذریم. همین امر باعث تشدید بحران شد. توجه کنید که نگه داشتن خانه خالی در امریکا بسیار پرهزینه است.). به محض آنکه اکثریت آدم های در بازار متوجه این نکته شوند که خانه در حال کاهش است حباب قیمت خانه می ترکد واین دقیقا همان چیزی است که در سال گذشته و هم اکنون در امریکا در جریان است.حال زمانی را در نظر بگیرید که قیمتها شروع به کاهش می کنند. مثلا فرض کنید که کسی خانه ای 500هزار دلاری خریده است، که 475000 دلار آن وام دریافتی از بانک است. پس از پرداخت چند قسط (مثلا 2500 دلار در ماه)، قیمت خانه اش ناگهان به کمتر از 350 هزار دلار می رسد. این فرد ترجیح می دهد که خانه را رها کند و اجازه دهد که بانک خانه را تصاحب نماید (از مسائل حقوقی هم می گذریم). زیرا اگر خانه را رها کند کمی بیش از 25 هزار دلار ضرر کرده است ولی اگر در خانه بماند حداقل 150 هزار دلار ضرر می کند. بانکی که هم اکنون صاحب این بسته وام است (که معمولا بانکی سرمایه گذاری است)، در این مثال حداقل 100 هزار دلار ضرر کرده است. 100 هزار دلار نقدینگی در مرحله اول و با احتساب ضریب پولی صدها هزار دلار نقدینگی دیگر از سیستم بانکی به اصطلاح خشک می شود و از بین می رود.حال بانکی مانند لمن برادرز را در نظر بگیرید که صدها میلیارد دلار از این نوع وام ها را خریداری کرده است. برای خرید این وامها، این بانک 600 میلیارد دلار از موسسات دیگر قرض کرده است. حال فرض کنید که ناگهان بازار بفهمد که تراز حسابهای این بانک منفی است. به عبارت دیگر، میزان بدهی های بانک از دارائی های بانک بیشتر است. در این صورت، سرمایه گذاران در این بانک می دانند که این بانک قادر نیست بدهی همه طلب کارانش را بپردازد. هر کسی سعی می کند که آن آخرین نفری نباشد که پولش را از بانک نخواهد گرفت و لذا هجوم به بانک شروع می شود. مشکل بانکها این است که طلب مشتریان را بایستی عندالمطالبه بپردازند اما وام بانکها به مشتریان طبق یک قرارداد معمولا دراز مدت به بانک برگردانده می شود.بنابراین حتی اگر درصد کمی از مشتریان عمده هم خواهان برداشت پول خود شوند بانک دچار مشکل می شود. اکثر سپرده گذاران عمده بانکهای عمده هم بانک ها و موسسات مالی دیگر هستند که اگر آنها هم موفق به دریافت طلب خود نشوند خودشان هم دچار کسری در تراز حسابشان می شوند. به این ترتیب مشکل یک بانک می تواند به بانکی دیگر و از این بانک به یک بانک جدید دیگر و به سرعت به کل بازار سرمایه منتقل شود و بازار را به صورت ناگهانی ساقط کند.
همین واقعه در امریکا در حال اتفاق است. (AIG را در نظر بگیرید: همین امروز اعلام کرده اند که این موسسه بایستی در عرض چند ساعت دهها میلیارد دلار نقدینگی تهیه کند والا ورشکست می شود.) واقعه ای که بسیار ترسناک است و پتانسیل آنرا دارد که اقتصاد جهان را به رکود کامل بکشاند. اتفاقی که در دهه 1930 در جهان شاهد آن بوده ایم.بازارهای مالی و سرمایه گذاری در ایران، بر خلاف بازارهای عمده مالی جهان که در هم تنیده اند و در اثر این بحران سقوط عمده ای کرده اند، بازارهای ایزوله ای هستند و من شک دارم که مستقیما از این بحران تاثیر بپذیرند. اما اگر اقصاد جهان به تبع این سقوط در بازارهای مالی به رکود فرو رود (که احتمال آن وجود دارد)، قیمت نفت به شدت سقوط خواهد کرد. سقوط قیمت نفت هم برای اقتصاد ایران که مانند معتادی به درآمدهای نفت وابسته است و به دز بالاتر(درآمد نفت بالاتر) هر چه بیشتر عادت کرده است، مانند ترمز بزرگی عمل خواهد کرد که باعث ایجاد رکود و افزایش تورم خواهد شد. ایران برای مقابله با این بحران اولا باید بحران را بهتر بشناسد و ثانیا ذخیره ارزی فراهم کند که بتواند با استفاده از آن از نوسانات این بحران در امان بماند.
نویسنده حجت قندی

۱۵ اسفند ۱۳۸۷

شعر... آهنگ

لیلای...

ای دل بلا ای دلبر، بالا بلا ای دلبر در انتظارم کی، از در درآیی دلبر
تو ازبرم دوری،دل دربرم نیست دلبر هوای دیگری اندر سرم نیست دلبر
خدا می دونه که، از هر دو عالم دلبر تمنای دیگه، جز دلبرم نیست ، دلبر
بیا بریم سبزه زار، ای خدا بارون ببار شب ببار و روز ببار؛ هی ببار....



این شعر همچنان ادامه داره....

هنوز هم با شنیدن صدای زیبای لیلا و تماشای رقص هنرمندانه اش، تمام شورو نازو حس دخترانه ام شروع به طغیان میکنه ؛ جون میگیرم... حتی اگر بارها شنیده باشمش...

رویاهای شیرین، در قالب شعرها بیان میشوند ....
و آهنگها، روح شاعر، حال و هوای ترانه سرا، تمنیات خواننده ، و لرزش دل شنونده رو در خودش متبلور میکنه....
ارتباط بین نواها و فرهنگها لاینفکه.
حسی که از شنیدن یک آهنگ به فردی دست میده ممکنه با فرد دیگه متفاوت باشه؛ هرچند که روح مشترکی داشته باشند!
پیامدهای پیرامون، اون حس رو یکتا میکنه...هرچند ساختار آهنگ یکسانه، ولی الگوهای آوایی و معنایی که هر شخص با شنیدن آهنگ در خودش حس میکنه ویژه خودشه ....
و همین حالات هستند که تنوع رو سبب میشوند ...
و در پی آن ،جذابیت را!

کیمیاگر

کیمیاگر

با فراغت از درس و امتحان، فرصتی فراهم شده که کارهای مورد علاقه و بعضاً به تعویق انداخته ام رو از سر بگیرم.
این روزها مشغول خوندن کتاب معروف ولی نه چندان جدیدی بودم: کیمیاگر؛ نوشته پائولو کویلو.
متن بسیار روان، خوش فکری و ساده نویسی در عین شیوایی ، در این کتاب بارها جلب توجه میکنه.
بخشهایی از این رمان زیبا رو تقدیم میکنم :


*....به جای بالش، از کتابی استفاده کرد که خواندنش را تمام کرده بود؛ پیش از خواب به خودش یادآوری کرد که باید خواندن کتابهای ضخیم تری را آغاز کند: که هم خواندنشان بیشتر طول میکشید ؛ هم به هنگام شب، بالشهای راحت تری بودند!

*تنها به خاطر از دست دادن چیزی میترسیم ، که داریم! اما هنگامی که بفهمیم سرگذشت ما و سرگذشت جهان، هر دو توسط یک دست نوشته شده اند ، هراسمان را از دست میدهیم.

*هرکس شیوه آموختن خودش را دارد. شیوه او، شیوه من نیست و شیوه من شیوه او نیست!
اما هردو در جست و جوی افسانه شخصی خودمان هستیم؛ پس: به او احترام میگذارم...


*من یک دختر صحرا هستم ، و به این مغرورم. میخواهم مرد من نیز آزادانه همچون بادی حرکت کند که تپه ها را به جنبش در می آورد. اگر من بخشی از افسانه شخصی تو باشم ، روزی برمیگردی...
تپه ها با باد دگرگون میشوند، اما صحرا همیشه همچنان میماند؛ عشق ما هم چنین است.
جوان گفت: برمیگردم؛ همانگونه که پدرت به سوی مادرت بازگشت.
دید که چشمهای دختر سرشار از اشک اند.
-" میگریی؟ "
- " دختر صحرا هستم" ..... چهره اش را پنهان کرد : " اما فراتر از هرچیز، یک زن هستم"
از آن روز به بعد صحرا مهمتر شد... از آن روز به بعد صحرا یک چیز خواهد شد:
انتظار بازگشت او...


* شترت را بفروش و اسبی بخر ؛ شترها خیانتکارند! : هزاران گام برمیدارند و هیچ نشانی از خستگی نشان نمیدهند ، اما ناگهان از پای می افتند و میمیرند...... اسبها به تدریج خسته میشوند و همواره میتوانی بدانی چه اندازه قادری از آنها انتظار داشته باشی و چه زمانی خواهند مرد!

* تحقق بخشیدن به افسانه شخصی، یگانه وظیفه آدمیان است ؛ همه چیز تنها یک چیز است. و هنگامی که آرزوی چیزی را در سر داری، سراسر کیهان همدست میشوند تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی.