امروز مثل دوران استاجری که بعد از بخش ، میموندیم با دوستم کتابخونه بیمارستان شهدا درس میخوندیم ، موندم کتابخونه بیمارستانمون که درس بخونم...
ناهار قرمه سبزی بود ؛ زیاد نخوردم ولی خود همین شکم بِری به همراه اثر سینرژیک دیدن "روی ماه" کتاب، باعث شد خوب آلوده بشم، شدییییید!
یه کم سرمو گذاشتم رو میز که خستگیم در بره ، نشد!
زنگ زدم خونه با آبجی کوچیکه حرف زدیم کلللی ؛ این یکی اثر کرد(مثل همیشه) و تا یه ساعت بیدار نگهم داشت ولی بعدش گرسنم شد...
رفتم از بوفه بیمارستان بیسکوییت خریدم ، بازم خوندم تا یه ساعت دیگه که یه نیاز انسانی غریزی دیگه(!) از جا بلندم کرد ...
برگشتم و بازم یه کم خوندم....
واسه شروع بد نبود... 20 صفحه از گوارش هاریسون در عرض دو سه ساعت!