۹ اسفند ۱۳۸۸

روزمره

سلام
  • امشب اولین خرید مشترک زندگی دونفرمونو انجام دادیم ...البته ایده خریدش دونفره بود ولی در مرحله اجرا، بر طبق اصول تقسیم کار در زندگی زناشویی(!) شهاب مرحله اجرای ایده رو به عهده گرفت... یه پراید خریدیم که آقای همسربه مناسبت تولد بانو، به بنده تقدیم کردن;)
  • رفتم نظام پزشکی ، بالاخره تاچند روز دیگه مُهر دار میشم !

۲۶ بهمن ۱۳۸۸

فقط چند درصد تلاش اضافی!


می‌گویند انسان همیشه به صددرصد چیزی که می‌خواهد نمی‌رسد. همیشه معمولا هشتاد درصد چیزی که می‌خواهیم نصیبمان می‌شود. برای نمونه همسری که شریک زندگیمان می‌شود فقط هشتاد درصد مشخصات همسر ایده‌آل ما را دارد و خیلی ساده آن بیست درصد بقیه را در وجود خود ندارد. فرزند ما هشتاد درصد چیزی است که دوست داریم باشد. شغلی که داریم هشتاد درصد نیازهای ما را رفع و رجوع می‌کند. دانشی که آموخته‌ایم هشتاد درصد به دردمان می‌خورد و به همین ترتیب وقتی خوب به اطرافمان نگاه می‌کنیم می‌بینیم فقط هشتاد درصد توقع و انتظار ما از زندگی برآورده شده است.
البته هشتاد درصد عدد کمی نیست! همین رقم برای خیلی‌ها یک آرزوی دست‌نیافتنی جلوه می‌کند. اما متاسفانه انسان‌ها همیشه دنبال چیزهایی هستند که ندارند و حتی خیلی‌ها ندانسته به خاطر بیست درصدی که ندارند و حسرتش را می‌خورند حاضرند تمام سهم بزرگتر یعنی کل هشتاد درصد را قربانی کنند و بعد تا آخر عمر با آن بیست درصدی که سهم زیادی هم نیست بسازند.
همین الان قلم و کاغذی بردارید و در مورد یک بخش از زندگی خود مثلا زندگی زناشویی یا شغلی یا تحصیلی خود داشتنی و نداشتنی‌هایتان را یادداشت کنید. اگر صادقانه این فهرست را تهیه کنید در کمال حیرت متوجه خواهید شد که هشتاد درصد ایده‌آل ذهنی خود را دارید.
حال بیایید و به هر کدام از این داشتنی‌ها وزن دهید. یعنی برای هر کدام درجه اهمیت و ارزشمندی مشخص کنید. باز هم از نتیجه حیرت‌زده خواهید شد چرا که متوجه می‌شوید سنگینی و اهمیت آن بیست درصدی که ندارید و همیشه حسرتش را می‌خورید باز هم در مجموع و در قیاس با آنچه دارید به زحمت به یک چهارم داشتنی‌هایتان می‌رسد.
سوالی که خیلی‌ها از خود می‌پرسند این است که آیا هرگز امکان رسیدن به صددرصد توقع‌ها و خواسته‌ها وجود ندارد و همیشه باید در حسرت بیست درصد ناکامی باقی ماند؟ به زبان ساده‌تر آیا همیشه باید به کمتر از آنچه می‌خواهیم راضی باشیم؟
پاسخ این سوال به زبان خیلی ساده در سقف صددرصدی است که برای خود تعیین می‌کنیم.
اگر سقف آرزوهای خود را فقط بیست‌وپنج درصد بیشتر کنیم و سقف توقعات و انتظارات خود از زندگی بالاتر بگیریم، آن‌گاه تلاش بیشتری خواهیم کرد و به طور خودبه‌خود سهم بیشتری از آن بیست درصد گمشده حالت قبل نصیبمان می‌شود.
یک محاسبه خیلی ساده ریاضی می‌گوید که هشتاد درصد عدد 125 می‌شود صد و این یعنی اگر می‌خواهیم به صد برسیم کافی است سقف آرزوهای خود را فقط به اندازه بیست‌وپنج درصد اضافی بالاتر ببریم و به همان نسبت نیز تلاش بیشتری به خرج دهیم.
اگر سقف آرزوهای ما رسیدن به مدرک لیسانس است باید حتما برای فوق‌لیسانس خیز برداریم.
اگر گمان می‌کنیم حقوق یک میلیون تومان در ماه برایمان کفایت می‌کند باید برای بیشتر از یک میلیون‌ودویست‌وپنجاه تومان زحمت بکشیم.
درست است که همیشه دنیا همه آنچه را که می‌خواهیم صددرصد به ما نمی‌دهد اما همین دنیا مانع از بالا رفتن سقف آرزوها و تلاش بیشتر ما نمی‌شود.
به جای اینکه قید بیست درصد ضروریات زندگی را بزنیم و به هشتاد درصد نیازهای خود قانع شویم می‌توانیم با کمی تلاش اضافی صددرصد نیازهای ضروریمان را برطرف کنیم. و مرز نداشته‌های خود را به غیرضروری‌ها عقب برانیم.

لینک مطلب اصلی

یه حرف انرژی بخش وسط کشیک


لیلا میگه: اونقدر مقاومت کن ؛ که بعدا وقتی به بشت سرت نگاه میکنی، به خودت ببالی...

تصویر ذهنی

در زمان جنگهای داخلی کره در دهه 1950 ، کره ای های چینی با موفقیت توانستند شمار قابل ملاحظه ای از سربازان آمریکایی را به مرام کمونیسم معتقد سازند.
آنها این کار را با تهدید و شکنجه و یا حتی قول پاداش انجام ندادند. تنها کاری که آنها کردند این بود که تصویر ذهنی سربازان را تغییر دادند...
آنچه چینی ها متوجه شدند این بود که رفتار ما حاصل مستقیم کسی است که فکر میکنیم هستیم.تصویر ذهنی که از خود داریم.
ما پیوسته به خود تلقین میکنیم که همان کسی هستیم که فکر میکنیم هستیم ؛ اما سیستمی که از آن برای تغییر رفتارمان استفاده میکنیم تصویر ذهنی خود ماست.
چینی ها توانستند روی تصویر ذهنی سربازان آمریکایی تاثیر بگذارند.
در جریان بازپرسی ، زندانیان متقاعد شدند که یکی دو جمله خفیف ضد آمریکایی یا جمله موافق کمونیستها به زبان آورند ( برای مثال: ایالات متحده کامل و صد در صد و بی عیب نیست) یا (در کشور کمونیستی بیکاری و جنایت کمتر است).
پس از آنکه این عبارات خفیف و ملایم بر زبان جاری شدند، از زندانیان سوال شد که توضیح دهند منظورشان از اینکه آمریکا کامل نیست ، چیست...
پس از آنکه سرباز نظراتش را میگفت از او میخواستند پایین صفحه اسمش را بنویسد و آن را امضا کند.
بعدا از زندانی میخواستند که در حضور سایر زندانیان نوشتهء خود را بخواند.
بعد از آن، چینی ها در صدای رادیوی ضد آمریکایی خو نام این سرباز اسیر و نوشتهء او را میخواندند. تمام اردوگاه های اسرای جنگی این صدا را میشنیدند.
ناگهان زندانی به این نتیجه میرسید که انگار با دشمن همکاری کرده و رفتاری از خود بروز داده که به سود دشمن تمام شده است.
وقتی سایر زندانیان از او میپرسیدند که چرا این کار را کرده است نمیتوانست مدعی شود که زیر شکنجه مجبور به این کار شده است؛ به هر صورت اینها حرفهایی بود که او زده بود و زیرش را هم امضا کرده بود!
پس زندانی سعی میکرد رفتارش را توجیه کند تا با احساس هویت درون خود سازگارتر شود ؛ بنابراین میگفت که حرفهایش عین حقیقت بوده اند...
در این لحظه تصویر ذهنی او تغییر میکرد...
حال او معتقد شده بود که موافق کمونیستهاست و سایر زندانیان هم به این دلیل که رفتارشان با او تغییر میکرد بر این احساس هویت جدید او مهر تایید میزدند... بنابر این همینطور که میبینیم چرخه تکمیل میشد.
طولی نمیکشید که این سرباز تحت تاثیر تصویر ذهنی جدید خود با چینی ها همکاری بیشتری میکرد... بنابراین تصویر ذهنی جدید او آنقدر تقویت میشد که او حتی درست بودن یا نبودن آنرا زیر سوال نمیبرد!


بخشی از کتاب " زندگیتان را در هفت روز تغییر دهید " ، نوشتهء " پل مک کنا ".

۱۷ بهمن ۱۳۸۸

رکورد مورتالیتی به قیمت له شدن رزیدنت!

ساعت 10 صبح جمعه:
تو پاویون نشستی... یه دفعه: کد 99 کد 99 کد 99 به ICU
(قبلا گفتم که با چه لحن و ریتمی این عددو اعلام میکنن!)

مقنعه مو سرم میکنم ؛ دکمه های مانتو رو یکی در میون میبندم ؛ جفت مبایلامو برمیدارم ؛ عینکم یادم نره ؛ گوشی پزشکیم ... بدو بدو سمت ICU ...
یه مریض arrest قلبی کرده ؛ end stage metastatic cancer داره؛ سرطان توی کل بدنش پخش شده و هیچ امیدی به بهبودش نیست ؛ نفسهاشو که دستگاه میده ؛ قلبشم سعی میکنیم با ماساژ و انواع مختلف داروها و شوک برگردونیم...
بعد از حدود نیم ساعت ؛ بالاخره پالس کاروتید پیدا میکنه ؛ ولی کسی شاد نمیشه ؛ به تجربه به همه ثابت شده که این ریتم گذراست و دوامی نداره... شرح CPR رو مینویسم و میام بیرون...

ساعت 12 ظهر جمعه:
کد 99 کد 99 کد 99 به ICU!
بازم همون مراحل قبلی رو طی میکنم!
همون مریضه... بازم از اول همون کارا رو میکنیم... پرستارا میگن گناه داره ؛ اذیتش نکنیم ؛ این که موندنی نیست ؛ چرا بین این دنیا و اون دنیا معلق بمونه...
سال بالا زنگ میزنه به اتند مربوطه که این مریضو no code اعلام کنیم ولی در کمال ناباوری میگه : نه !!! اگه بازم کد خورد بازم CPRکنین!! 6 ماهه که مورتالیتی ندادم ؛ میخوام رکورد بزنم!( خداییش توی انکولوژی یه رکورده!;)

ساعت 2 بعد از ظهر جمعه:
بازم کد 99 ... بازم بدو بدو... بازم همون کارا... ولی این بار برنگشت... نتیجه اون همه تلاشمون، 4 ساعت عمر بیشتر بود...که نه به درد خودش میخورد نه خونوادش... نمیدونم ارزش داشت یا نه... ولی وجدانم راحته...

۱۶ بهمن ۱۳۸۸

:)






just attempting the first post in the new year

and maybe there are many to come!