* توی باویون نشستم ؛امروز نیم ساعت زودتر اومدم چون میخواستم روز اول بیمارستان جدید، زیاد دیس اُرینته به آناتومی بیمارستان نباشم . بیمارستان به نظرم خیلی بزرگ و تو در تو اومد ؛ دارم سعی میکنم مسیرهایی که برای رفت و آمدم توی بخشها و اورزانس استفاده میکنم ثابت باشه که حداقل خودمو گم نکنم این وسط! چند روز قبل رزیدنت سال چهارمون زنگ زد بهم و بعد از کلی تعریف از کمالات و سوادم (!) گفت که حالا که اینقدر خوبی(!) خودت تنها مریضها رو ببین و روی اومدن من حساب نکن! ضرب المثلش چی میشه؟ با بنبه سر بریدن؟! کاش حداقل میومد ccu رو باهام ویزیت میکرد ؛ اصلا حداقل میومد درب ورودیشو نشونم میداد که من مجبور نباشم روز اول از مریضها آدرس ببرسم!
* در ادامه مشاهداتم ، باید بگم که اینجا شیوع 206 صندوق دار هم به طرز "عجیبی" بالاست!!
* امروز اول مهره! میدونین باید آغاز چندمین سال تحصیلی رو به خودم تبریک بگم؟! ...