۱۶ مهر ۱۳۸۸

کشیکهای سال یک

کشیکهای فاجعه ، 32 ساعت از 48 ساعت رو توی بیمارستان گذروندن و تکرار همین شرایط برای 48 ساعت بعدی؛
امید به زندگی م داره به زیر صفر میرسه...
از زور خستگی بغضم گرفته....
و صدای اذان که از نمازخونه بیمارستان به گوش میرسه به ترکیدن بغضم کمک میکنه....

۱ نظر:

فهیمه گفت...

آزاده جون دیگه تو این حرفا رو بزنی بقیه چی بگن؟ شما که ماشاا... هزار ماشا... نمونه پشتکار ی! روزهای سختی می گذره و نتیجه زحمتات شیرینی داره که تلخی ها رو از یادت می بره. صورت ماهت رو می بوسم آزاده جون. مواظب خودت باش