۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

بهار اومده ها!





يک چشم من اندر غم دلدار گريست
چشم دگرم حسود بود و نگريست



چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم : نگريستي ، نبايد نگريست!



پانوشت 1 : بالاخره بهار اومد به حیاط خونه مون ... با اینکه امروز 11 اردیبهشته ولی تا همین دیروز هم هوا سرد بود و نمیشد بیای تو هوای بیرون و دستهاتو از هم باز کنی و یه کش و قوس حسابی به خودت بدی و یه دل سیییییییر نفس عمیق بکشی... عطر بهار نارنج نم نمک به مشام میرسه و گلهای زنبق و سنبل و ارغوان و شیپوری ویاس زرد و ... کلی هم گلهای علفی باغچه رو به بهترین و فرح بخش ترین صورت تزیین کردند... یعنی "بهار بومه ؛ هلو دار تیته کنه" شده به تمام معنا ها!
تیته: شکوفه
بومه: اومد
هلو دار : درخت هلو
(این میوه هایی مثل هلو همیشه برام یاد آور خاطرات خنده دارند... سال اولی که رفتم تهران اینقدر بامزه بود ؛ به قطره طلا میگفتن زردآلو ... برای میوه های دیگه هم اسامی به کار میره که با ما متفاوت بود (حس ناسیونالیستی رو دارید دیگه؟! "اونا" اسمها رو یه جور دیگه میگفتن!:)) ... من هم وقتی میرفتم خرید یا از روی برچسب میگفتم فلان میوه رو بدید ؛ یا با اشاره به میوه ها از صفات "این" و "اون" استفاده میکردم !...
خیلی باحال بود و هنوزم یاد نگرفتم
نمیدونم اگه بخوام به یه زبون غیر فارسی بگم چی میشه اونوقت! :))

پانوشت 2 : امروز جُب (جو) شستیم و کمی تو آب خیسوندیم که به قول بابا خنده کنه(جوانه بزنه)
(همه، اصطلاحات برنج کاری رو بلدن دیگه؟!;)
سعی میکنم مراحل کاشت برنج رو به تدریج که پیش میره و بابا انجام میده ، اینجا به تصویر بکشم...

هیچ نظری موجود نیست: