۳۱ خرداد ۱۳۸۸

بازگشت به خلوتگه خویش

یه مدتی اینجا نبودم ؛ خودم هم نمیدونم کجا بودم...
اتفاقات زیادی افتاد:
به همسفری همراه و یاری یاور برای یک عمر ، "بله " گفتم ؛ به امید فرداهایی زیبا و رویایی در کنار هم...
انتخابات و عواقبش را شاهد بودم و نتایجی که میتوان از آن گرفت ...
و یکسری حوادث کوچک که درسهای بزرگی برایم به همراه داشت؛ که در هیچ کتابی نگاشته نمیشود و در هیچ مکتبی آموزش داده نمیشود...
بعد از همه اینها برگشتم...و میدونید از خدا چی میخوام؟
اینکه: کاش گاهی هیچی نمی فهمیدم...
کاش میشد گاهی احمق تر از همیشه رفتار کنم...
کاش گاهی بتونم فقط لبخند بزنم ...
کاش دل نگرانیهام متفاوت از چیزهایی بود که الان است...
کاش شاد کردنم اینقدر ساده نبود...
کاش یار کنارم بود...

۶ نظر:

ناشناس گفت...

ye ensane bahoosh o daghigh mitoone az havaades dars begire ke in hosne bozorgie....

ناشناس گفت...

ye ensane bahoosh o daghigh mitoone az havaades dars begire ke in hosne bozorgie....

فهيمه گفت...

واي آزاده جووووونم ، خييييلي مباركه ، ايشاا.. صد سال كنار همديگه خوشبخت باشين. خيلي خوشحال شدم ، توي اين روزايي كه همه ش خبرهاي ناراحت كننده مي رسيد واقعا سورپريز بزرگي بود.

غرق گل باد هواي شب شيدايي تان...

ناشناس گفت...

سلام
ضمن عرض تبریک امیدوارم همیشه موفق باشید.

konj گفت...

آزاده عزیزم..واقعا بهت تبریک می گم و با تمام وجود برات آرزوی خوشبختی می کنم.. خوشحالم که خوشحالی..

ناشناس گفت...

dorood bar shoma , delam taghat nayovord ke weblogeto nakhonam , hamin ja invare donya sare kar khundamesh va koli lezat bordam,chize bishtari neminevisam chon gharibei kochak hastam dar dashte sabze dele to..